گاهی اوقات یه غلطی میکنیم،
که بعدش هر غلطی میکنیم،
نمیتونیم هیچ غلطی بکنیم
.
.
.
جمله سنگینی بود، دو ساعت هواخوری D:
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
به دختره میگم خونتون کجاست؟
(: syd
- کجا؟
(: syd
- ناموسا نمیفهمم، کجا؟
(: syd
- ای باباااااااااااااااااااااااااااااااااا
سید خندان! فهمیدی؟؟!!
یکی یه لیوان اسید به من برسونه لدفن...
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
یه اس ام اس اشتباه برام اومد با این شرح:
«رسیدی پاریس خبرم کن، جلسه هیئت مدیره فرداست.»
حالا شما تصور کن من تو اون لحظه داشتم باب اسفنجی نگاه میکردم :)))))
میدونی وقتی خدا داشت بدرقمون میکرد، چی گفت؟
گفت: جایی که داری میری غرورت رو میشکنن،
و به احساس پاکت سیلی میزنن...
نکنه ناراحت بشی.
من تو کوله پشتیت عشق گذاشتم، تا ببخشی...
خنده گذاشتم، تا بخندی...
اشک گذاشتم، تا گریه کنی...
و مرگ گذاشتم، تا بدونی دنیا ارزش بدی کردن رو نداره...
خوب بمان :)
همیشه تنها بودن بد نیست...
وقتی یه مدت طولانی تنها میمونی
یواش یواش دیگه ازش نمیترسی
حتی باهاش لطیف میشی
تنها میری بیرون، میری سینما، میری پارک
پنجشنبه جمعه هات پشت سر هم تنهایی
میگذره...
کم کم عادت میکنی
اون وقت دیگه حاضر نیستی با هر کسی باشی،
که فقط تنها نباشی...
انتخابات سخت میشه...
منطقت، دیدت، عوض میشه...
کسی رو نمیخوای که تنهاییتو پر کنه
انتخاب اشتباهی نمیکنی که بعد از این تنهاتر بشی...
بعضی وقتا آدما تو تنهایی خیلی عوض میشن...
آشپزه اومده تو تلویزیون میگه:
میخوام یه ساندویچی آموزش بدم که دانشجوهایی که،
تو خوابگاه هستن و فر ندارن روی همون گاز کوچیک بتونن تهیه کنن!!!
حالا مواد اولیه چی بود؟؟؟
گوشت بوقلمون دودی، پنیر پیتزا، نون تست، سس فرانسوی و سایر مخلفات...
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
دختره رفته عینک فروشی،
میگه یه عینک آفتابی میخوام...
فروشنده میگه: اصل؟
.
.
.
.
دختره میگه : وای ببخشید
مهسا 22 تهران...:)
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
مورد داشتیم پسره روز اول دانشگاه،
رفته به مسئول آموزش گفته...!
.
.
.
.
.
من میخوام مسئول آبخوری باشم...!
نخند عاغا... حس مسئولیت داره؛ مسئولیت میفهمی...؟!
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
این چند وقت مونده به محرم همه
جوری تند تند دارن ازدواج میکنن
که آدم هول میشه، فک میکنه اگه تا
آخر مهر ازدواج نکنه Game over شده...
گاهی باید نبخشید کسی را که بارها او را بخشیدی و نفهمید...
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!!!
گاهی نباید صبر کرد،
باید رها کرد و رفت تا بدانند که اگر ماندی؛
رفتن را بلد بوده ای!!!
گاهی بر سر کارهایی که برای دیگران انجام میدهی،
باید منت گذاشت تا آنرا کم اهمیت ندانند!!!
گاهی باید بد بود برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند!!!
و گاهی باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد!
آدمها همیشه نمی مانند؛
یکجا در را باز می کنند و برای همیشه می روند...
گاهی یک نفر؛
با نفس هایش؛
با نگاهش؛
با کلامش؛
با وجودش؛
با بودنش...
بهشتی می سازد از این دنیا برایت
که دیگر بدون او
بهشت واقعی را هم نمی خواهی...
تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته توسط جریان آب به جزیره ای دورافتاده برده شد.
او با بی قراری به درگاه خداوند دعا کرد تا نجات پیدا کند.
ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت شاید نشانی از کمک بیاید اما چیزی به چشم نمی آمد.
سرانجام با ناامیدی تصمیم گرفت کلبه ای کوچک کنار ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش محافظت کند.
یک روز پس از آنکه از جست و جوی غذا بازگشت، خانه ی کوچک را در آتش یافت؛ اندک لوازمش دود شد و به آسمان رفت.
بدترین چیز ممکن رخ داده بود...
عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد با صدای کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب برخواست؛ آن کشتی می آمد تا نجاتش دهد...!
مرد از نجات دهندگان پرسید: «چطور متوجه شدید من اینجا هستم؟»
آنها گفتند:« ما علامت دودی که فرستادی دیدیم...!»
آسان می توان دلسرد شد، هنگامی که بنظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی رود، اما نباید امیدمان را از دست بدهیم زیرا خدا در کنار ماست، حتی در میان درد و رنج...!
دفعه ی بعد که کلبه یا دلتان در حال سوختن است به یاد بیاورید که آن شاید علامتی برای فراخواندن رحمت خداوند باشد.
درباره اتفاقات زندگی زود قضاوت نکنیم وجود هر چیزی و هر کس دلیلی دارد...
به خدا خوش گمان باشیم...
.: Weblog Themes By Pichak :.