شاید...



(بخونش حتما... خیلی قشنگه...)

شايد ...

بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده ركعت است.
خدايا ! خسته ام ! نمي توانم.
بنده ي من , دو ركعت نماز شفع و يك ركعت نماز وتر بخوان.
خدايا ! خسته ام! برايم مشكل است نيمه شب بيدار شوم.
بنده ي من قبل از خواب اين سه ركعت را بخوان.
خدايا سه ركعت زياد است .
بنده ي من , فقط يك ركعت نماز وتر بخوان.
خدايا ! امروز خيلي خسته ام ! آيا راه ديگري ندارد؟
بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان كن و بگو يا الله .
خدياا ! من در رختخواب هستم , اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!
بنده ي من همانجا كه دارز كشيده اي تيمم كن و بگو يا الله .
خديا هوا سرد است ! نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم.
بنده ي من در دلت بگو يا الله , ما نماز شب برايت حساب مي كنيم.
...............
بنده اعتنايي نمي كند و مي خوابد.
ملائكه ي من ! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام , اما او خوابيده است . چيزي به اذان صبح نمانده, او را بيدار كنيد دلم برايش تنگ شده است , امشب با من حرف نزده .
خداوندا! دوباره او را بيدار كرديم , اما باز خوابيد.
ملائكه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست .
پروردگارا ! باز هم بيدار نمي شود, اذان صبح را مي گويند .
هنگام طلوع آفتاب است , اي بنده من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود.
خورشيد از مشرق سر بر مي آورد.
خداوندا نمي خواهي با او قهر كني ؟
او جز من كسي را ندارد... شايد توبه كرد...



نظرات شما عزیزان:

محدثه جووون
ساعت12:25---3 خرداد 1392
واای اشکم در اومد خدایی ماها خیلی کوتاهی میکنیم...........خیلی خوب بوود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : 1 / 3 / 1392برچسب:داستان,,,,, | 5:42 بعد از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |